شماره چهار: بازگشت
نویسنده: گلی ترقی
از گلی ترقی زیاد کتاب نخوانده ام! فقط یک داستان کوتاه، به نام درخت گلابی!
بار آخری که ایران بودم، مادرشوهرم به رسم همیشگی اش، به سمت کتابخانه اش رفت و چند کتاب توشه راهم کرد تا با خودم بیاورم که روزهای تنهایی ام را پر کند! یکی از آن کتابها “بازگشت” بود. قطرش کم بود و خیلی راحت تصمیم به خواندنش گرفتم و اتفاقا همان چند خط اولش جذبم کرد. با شخصیت ماه سیما، آن زنِ دوگانه که انگار وجودش در جغرافیای زندگی اش قطعه قطعه شده بود، احساس نزدیکی زیادی کردم و با او در دالان های زندگی اش همراه و هم مسیر شدم.
از بین همه شخصیت های کتاب از هرمز پسر بزرگ ماه سیما خیلی خوشم آمده است. کاش هرمز از توی کتاب بیرون می پرید، یک قهوه امریکانو در ماگ آمریکایی اش می ریخت، روبرویم می نشست و برایم از راز اینهمه منطقی بودنش می گفت. مادرش خیلی خوب اورا وصف کرده است:
از متن کتاب: «هرمز پسری مثبت و منطقی بود. احساساتی نمی شد. و خودش را از گرفتاری های پدر و مادرش کنار کشیده بود. از دلبستگی به خانه و خانواده و خاطره های گذشته پرهیز می کرد. می دانست چه می خواهد و برای رسیدن به هدفش پشتکار عجیبی داشت. هدفش رفتن به آمریکا بود. دستپاچه نبود. با صبر و حوصله جلو می خزید. برنامه ریزی می کردو نبض زندگی دستش بود. دانشگاه استنفورد به دانشجویان خارجی با معدل بالا در رشته های فیزیک و ریاضی بورس تحصیلی می داد. همان چیزی که هرمز دنبالش بود.نه به نیروهای آسمانی اعتقاد داشت، نه به تاریخ، نه به سرنوشت. به عقل و اراده اش متکی بود و خودش را مسئول زندگی اش می دانست.»
هرمز کلا در همین چند سطر پایش را به داستان “بازگشت” گذاشت، بعد هم خیلی زود موفق شد و رفت آمریکا و دیگر در هیچ جای داستان حرفی از او نبود! این داستان همه کسانی است که همینطور آرام و با پشتکار به سمت هدفشان می خزند. صدایشان در نمی آید. دوربینی به سمتشان نمی چرخد، مسیر انحرافی اگر جلویشان سبز هم بشود، اینها واردش نمی شوند که حاشیه ای، داستانی یا اتفاقی قابل عرض رخ دهد. شاید به همین خاطر است که هرمز فقط در پنج خط وصف شد و دیگر اثری از او نبود. فقط آخر داستان فهمیدیم که او زندگی خوبی در آمریکا دارد، حقوق خوب، زندگی عادی وشهروندی آمریکا! مسیر رفتنش و رسیدنش هم معلوم نیست. چه موانعی را پشت سر گذاشته، به چه چیزهایی نه گفته، چه دردهایی تا مغز استخوانش رفته، چه بارهایی روی شانه هایش حمل کرده… هیچ معلوم نیست! هیچ. شاید برای همین است که از بین خانواده چهار نفری ماه سیما، دکتر امیررضا شادان و دو پسرشان، هرمزو سام، فقط دلم می خواهد کنار هرمز بنشییم، فنجانی قهوه بخورم و او برایم بگوید که چگونه می شود در زندگی انقدر آرام و منطق به سمت هدفی خزید! چگونه می شود انقدر آرام بود که دور از همه جنجال ها و تصویرسازی ها و حاشیه ها فقط رفت… و دوست دارم در پایان گفتگو از او بپرسم: آیا ندیدن مادرت، نبودن کنار عزیزانت، نشنیدن صداهای اطراف و ندیدن رنگ های دور و برت به این موفقیت ات می ارزید؟ آیا از زندگی ات راضی هستی؟ دنیایِ خاموشی در کنار دنیایِ پر زرق و برق موفقیت، چطور طعمی دارد؟
می دانم هرمز باز هم جرعه ای از قهوه اش را می نوشد، نگاهی کج و خندهدای ریز می زند، سوالهایم را بی جواب می گذارد و می رود… فکر کنم هرمز ها کلا این مدلی اند!!
تابان منتظر
خرداد 99
سایر کتابهای معرفی شده در بخش “چی بخونم تابان” را می توانید در لینک های زیر بخوانید.
لیست کتابهای آقای دکتر مجتبی شکوری
هفت عادت مردمان مؤثر نوشته استفاون کاوی
درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم
اتاقی از آن خود نوشته ویرجینیا ولف
شما که غریبه نیستید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی
میشل اوباما شدن نوشته میشل اوباما
یک پاسخ