چند عادت کوچک اما راهبردی برای تثبیت حال خوب

 مقدمه

حدود دوماه پیش وقتی کتاب هفت عادت مردمان مؤثر رو شروع کردم، حالم بدجور خراب بود! در متن اولی که در مورد حال خودم نوشتم (می توانید آن را اینجا بخوانید)، بدجور بیرون ریزی کرده بودم و همه مشکلاتی که پیش رویم می دیدم را بی پیرایه، عنوان کرده بودم! خوب یادم می آید که  آن روز خیلی احساس شرم می کردم! خیلی! هم از خودم، هم از شما که نوشته هایم را می خوانید! اما چه چیزی باعث شد که متن را باشما شریک شوم و در مورد قسمتهای خاکستری وجودم با شما صحبت کنم را دقیقا نمی دانم! خیلی ها وقتی حال بدی را تجربه می کنند، سکوت می کنند.  خیلی ها هم از ترسِ رویارویی با ریشه های  حال بدشان، به طرز هنرمندانه ای، موضوع اصلی را هم از خودشان و هم از نگاه دیگران پنهان می کنند تا جایی که حتی خودشان هم بعد از مدتی یادشان می رود که “چه چیز” را “کجا” پنهان کردند!

 

اما من وقتی حالم بد است ، ترجیح می دهم با آن مواجه شوم. دلیل حال بدم را پیدا می کنم و بعد هم حلش کنم. حالا می فهمم که جسارت زیادی می خواهد، این که آدم در عمل از قضاوت کسی، حتی خوانندگان متن هایش نترسد و خود واقعی اش را بروز بدهد (چیزی که در شعار و تئوری، خیلی خیلی آسان به نظر می رسد). خیلی ها با روش من مخالفند، خیلی ها هم این روش را دوست دارند. شاید شمایی که در این لحظه در حال خواندن این متن هستید، عضوی از گروه دوم  باشید که با این روش حل مشکل، رابطه خوبی برقرار کرده اید.

 

اگر تا الان نوشته های من را خوانده باشید، خوب متوجه شده اید که من اهل دروغین جلوه دادن مسائل یا نسخه پیچیدن های تکراری این روزها نیستم. راستش از این زندگی های  واتس اپی و اینستاگرامی این روزا هم زیاد خوشم نمی آید. زندگی ای که در آن، همه از جمله خودم، حسِ همه چیزدان گرفته اند و یک ریز نسخه می پیچند! اما پشتِ وب! من دوست دارم حرفی را بزنم یا مهمتر از آن، بنویسم، که لااقل برای خودم کار کرده باشد و خودم به آن تاحدودی عمل کرده باشم و الکی با یک مشت شعار، زندگی را زیادی انگیزشی و تو خالی نکنم!

 

زندگی ها و بدتر از اون آدمهایِ تو خالی، درست شبیه پاکت های چیپس شده اند! قشنگ، جذاب و خوش رنگ و لعاب! اما تا وقتی که درِ آنها را باز نکردی!

 

این روزها آدمها از پشت صفحات موبایل، مونیتورهای لپ تاپ و قاب تلویزیون زیبا و دلنشین تر به نظر می رسند. اما به محض اینکه قِرِچ، در چیپس را باز می کنی، بووووو…م!!! یک مشت هوا و بعد شش تا دانه سیب زمینی سرخ شده که چنگی هم به دل نمی زنند. چرا؟ به نظر می رسد سرعتی که داریم حرفهای خوب را می شنویم و یاد می گیریم، از سرعت عمل کردن به آنها بسیار تندتر است! حواسمان نیست، اما داریم به عالم های بی عمل تبدیل می شویم! یا همون پاکت چیپس های هوادار!!

چه کار کنیم که مثل پاکت چیپس هوا برمان ندارد!

اول از هرچیز باید بگویم که به نظر من، ما در بهترین حالت هم باز مثل پاکت چیپس هستیم ولی خب با درصد هوای کمتر! مثلا چیزی در حد  28%!

اما چرا؟ چون:

  1. ما آدمهای معمولی هستیم نه عارف و اندیشمند و دانشمند!
  2. از آن مهمتر اینکه ما در جامعه ای زندگی می کنیم، که پاکت چیپس بودن ارزش است! یعنی از وقتی بچه هستیم به ما یاد می دهند که همیشه بیرون مان، از درون مان مرتب تر باشد تا آبروی مان نرود. ما اول دغدغه آبرو را می آموزیم و بعد زشتی دروغ را.

در نتیجه بیشتر وقتها، چیزی که نشان می دهیم، کمی از حقیقت درون ما قشنگتر است (این حرف من صرفا یک نظریه است و بسیار محتمل است که روزی خودم هم بیایم و آن را رد کنم 🙂 بستگی دارد که چقدر بتوانم در عمل، این حرف را نقض کنم.

 

 

خودشناسی و آگاهی، اگر با عمل و تثبیتِ عمل نباشد، از مهمترین عوامل تبدیل آدمیزاد به پاکت چیپسی تو خالی است!

 

 

آگاهیِ بی عمل، مثل یک سلاح قوی در دستِ آدم می شود، نه برای نقدِ خودش! بلکه برای قضاوت و نقدِ دیگران. آدم اگر حواسش نباشد، متوجه می شود که ای دل غافل، مدتهاست دارد با دانش جدید و روی بورسِ روانشناسی اش، بقیه آدمها را نقد می کند و آنها را به مقصرهای اصلی همه ناکامی هایش تبدیل می کند. متوجه می شود  که به یک سخنران ارشد تبدیل شده است و فقط منتظر دو جفت گوش و چشم مفت می گردد برای شنیده، دیده و خوانده شدن! این هم نوعی از فساد است! راستش این روزها کمتر می نویسم! چون به شدت نگرانم که تبدیل به پاکت چیپس شده باشم!

 

پس راهکار مهمی که به نظرم می رسد تا مثل پاکت چیپس هوا برمان ندارد، این است که با نگاه بهتر به خودمان، خودمان را هواگیری کنیم! به خودمان بهتر نگاه کنیم! یک صفت بدمان را پیدا کنیم، برایش واقعا و در عمل کاری کنیم! وقتی کمی تمرین های عملی کردیم، بعد به خودمان اجازه دهیم که دوباره خودمان را در تئوری غرق کنیم!

 

چطور  کمی از باد چیپسم را خالی کردم؟

نگرانی شدیدم از پاکت چیپس شدن، باعث شد بیشتر و منصفانه تر به رفتارهایم نگاه کنم و شروع به تغییر واقعی خودم کنم. الان دقیقا دو ماه و چهار روز از روزی که در پست “چطور کتاب هفت عادت مردمان مؤثر را می خوانم” ، از نکات تاریک وجودم و نگرانی های آن دوره از زندگی ام نوشتم می گذرد. یک ماه اول به زور زدن برای تغییر گذشت! یک ماه بسیار سختی بود. دو سه هفته ای هم صرف لذت بردن از تغییر شد! الان هم سه هفته ای هست که دنبال تثبیت عادتهای جدیدی هستم که به لطف کتاب هفت عادت مردمان مؤثر در من ایجاد شد. در قسمت بعد دوست دارم کمی از راهکارهای ساده ای که در این مسیر به من کمک کردند، برای تان بنویسم.

روش اول: شناخت سمی به نام مقایسه

راستش برای من خیلی سخت بود که بپذیرم که ریشه اصلی تمام غم ها و سیاهی های وجودم آفتی به نام “مقایسه” است. صادقانه بگویم، می دانستم، اما نمی خواستم آن را قبول کنم! همین یک جمله ساده! دوباره بخوانیدش:

نمی خواستم آن را قبول کنم!

بیش از نیمی از مشکلاتی که دوماه پیش راجع به آنها نوشته بودم، فقط با قبول همین یک صفت، حل شدند! کلیدش همین بود! قبول کردم! آن اعتراف، آن خجالتی که پیش خودم و پیش شما کشیدم، خیلی در قبول آن نقش داشت. انگار جادوگری آمد، وِردی خواند و همه چیز هوتوتو به یکباره درست شد! درست بعد از آن اعتراف بود که ابهت موضوع پیش چشمهایم شکست! من فقط قبول کردم که من با مقایسه کردن، خودم، خانواده ام و فرزندم را تخریب می کنم.

 

به همان دلیلی که شیرِخراب نمی خورم که معده ام درد نگیرد، خودم را با دیگران مقایسه نمی کنم که روحم درد نگیرد. مدتی است که در عمل توانسته ام خودم را فقط با خودم مقایسه کنم. حالا این روزها دیگر گولِ خودم را نمی خورم. دنبال دلیل برای ناراحتی های بیخودی و گاه و بیگاهم نمی گردم. خودم مچ خودم را می گیرم و می گویم:

  • هِی! غصه نخور! تو فقط دوباره  داری خودت را با فلانی و بهمانی مقایسه می کنی! بیخیالش شو، یاد زندگی خودت بیفت! بیا در حال! بیا! دست من را بگیر تا قشنگی های زندگی ات را به تو نشان دهم! قول می دهم که خوب می شوی!

و جالب اینه که خوب می شوم!

 

 

روش دوم: ایجاد یک سری عادت کوچک اما مؤثر

وقتی خودم را با دیگران مقایسه نکردم، مهمترین اثرش این بود که جهت دوربین چشمهایم عوض شد! نگاهم از بیرون، به سمت درون چرخید! حالا به جای پیدا کردن نقاط قشنگ زندگی دیگران و غبطه خوردن، دنبال چیزهای خیلی کوچیک و دوست داشتنی در زندگی خودم می گشتم. این نگاه باعث شد، چشمهایم رو به داشته هایم باز شود. باعث شد عادت های کوچک اما مخربی که باعث شده بود زندگی ام رو به کسالت برود را بشناسم و در رفع آنها تلاش کنم. از جمله عادت هایی که با عادت خوب جایگزین شان کردم اینها هستند:

 

  1. حالا که نمی توانستم به خاطر کرونا، به مهمانی یا بیرون از خانه بروم، هر روز صبح یکی از لباسهای تمیزو شیک ترم را پوشیدم! همین تغییر قیافه ام در خانه، اثر خیلی زیادی در بهبود حالم داشت. هفته ای یکبار، آرایش غلیظ می کردم تا هم چهره متفاوت خودم را ببینم و هم بفهمم آخر هفته، با وسط هفته فرق دارد! پوشیدن لباسها و دیدن چربی هایی که کم کم دور پهلوهایم داشتند جا خوش می کردند، به من هشدار دادند که ورزش را حتی در حد سبک، حتی در حد نیم ساعت دویدن، یک ربع دراز و نشست جدی بگیرم! و ادامه داستان را بهتر از من می دانید! هرجا که پای ورزش باز شود، شک نداشته باشید که افسردگی و اضطراب از آن در بیرون می رود!
  2. از وقتی یاد می آورم، آدم شلخته ای بودم! همیشه از نوجوانی دعواهایم با مادرم، بر سر مرتب کردنِ تختم بعد از بیدار شدن بود! فکر می کردم کار تکراری و بیهوده ای است! “ما که قراره دوباره شب بخوابیم، پس چرا باید تخت را مرتب کنیم؟” بیست سال بعد، در زندگی خودم، این بار من بودم که با بقیه سرِ مرتب کردن تخت و مرتب بودنِ خانه بیشتر بحث می کردم! تصمیم گرفتم به جای اینکه با اطرافیانم بر سر شلختگی شان دعوا کنم، مرتب تر باشم و خودم در مرحله اول، به قوانین خودم پایبند بمانم! این “عامل بودن” بزرگترین و مهمترین درسی بود که از کتاب هفت عادت مردمان مؤثر یاد گرفتم. حالا بقیه هم مرتب ترند! باور کنید! معجزه شد.
  3. سرعت زندگی را برای خودم کم کردم. وقتی آدمیزاد مقایسه را از خودش می کَند و آن را دور می اندازد، تازه متوجه می شود چقدر وقت دارد که آرام، بدون ترس از قضاوت بقیه زندگی کند.  بدونِ گیرانداختن خودش در مسابقاتِ توهمی که در ذهنش راه می انداخته، آرام در مسیر آنچه که دوست دارد حرکت کند. من یاد گرفتم که به دیگران نگاه نکنم. این باعث شد حس کنم که دیگران هم به من نگاه نمی کنند! در نتیجه تمام تمرکزم افتاد روی زندگی خودم! آرام شدم و آرام زندگی کردم! این آرامی باعث شد عطرها را بهتر حس کنم. رنگها را بهتر ببینم.  از آشپزی، هوای تازه، ورزش، کنار هم بودن و کلی چیزهای دیگر لذت ببرم. از دیدن اولین قدمهای پسرم کیف کنم. هم من آرامتر شدم و هم اعضای خانواده. این آرامش، میوه تغییر نگرشی بود که این دو ماه برایش زحمت کشیدم.
  4. رقص درمانی: به نظرم بهترین کاری که می شد انجام داد، همین بود! صبح را با رقص شروع کردم! به همین سادگی! کسالت می رود، انرژی می آید! وقتی انرژی بیاید، خیلی چیزهای بدِ دیگر،  جای خالی در زندگی پیدا نمی کنند و می روند!

 

 

نکته پایانی

نوشتن تا به امروز ابزاری برای تبدیل حالِ بدم به حالِ خوب بود! اما این اولین باری است که از نوشتن، به عنوان ابزاری برای تثبیت حال خوب استفاده می کنم. امیدوارم که این نوشته که براساس تجربیات شخصی خودم بود به دل شما هم نشسته باشده! امیدوارم توانسته باشم شعله کوچکی در وجودتان روشن کنم که حس کنید تغییر آنقدرها هم که می گویند سخت نیست! فقط کمی صبر می خواهد، عمق و پس از آن ایستادگی و تثبیت. خیلی دوست دارم از تجربیات شما هم بشنوم. اگر دوست داشتید برایم کامنت بگذارید و از تجربه تغییرها و تثبیت عادتهای جدیدتان بنویسید.

تابان منتظر

آبان 99

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

4 پاسخ

  1. سلام تابان عزیز اول تبریک میگم بهت بخاطر شجاعت خوبی که بخرج دادی و روبرو شدی با خودت و بعد هم تمرین عمیق و اساسی که انجام دادی و به اشتراک گذاشتی. بسیار عالی آفرین

    1. بسیار ممنونم از لطف شما فریبا جون. ممنون که می خونین و با پیام های دلگرم کننده تون، به من انرژی و امید می دین. نگاه بسیار زیبایی به مسائل دارین.

  2. تبریک میگم خیلی رسا و عامیانه بود و من با خوندنش خیلی حس خوبی گرفتم شاد ومانا باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط