✍🏼مواجه شدن با خودم را دوست دارم!
دیروز، از آن روزهای عجیب زندگی ام بود. از آن روزها که همه چیز برای آرامش و شاد بودن مهیا بود اما من، نه آرام بودم و نه شاد!
یادم می آید تا مدتی طولانی غصه می خوردم ، نا آرام و نا شاد بودم که چرا پسرم مهد کودک نمی رود و به آنجا عادت نمی کند، تا من هم وقت بیشتری برای خودم داشته باشم. چرا دائما مریض می شود و کل آخر هفته ها باید مریض داری کنم و نمی توانم درس بخوانم. دو ماه گذشت و بالاخره آنجا را هم بعنوان خانه دومش پذیرفت! بدنش هم با باکتری ها و ویروس های جدید خو گرفت و دیگر مریض نشد! حالا نوبت من بود که با خودم کنار بیایم و منِ جدیدی برای شرایط جدید بسازم!
💡بعضی از ما جایی در عمق وجودمان از لذت بردن هراس داریم! انگار با راحت بودنِ خودمان، راحت نیستیم! فکر می کنیم که اتفاقی افتاده و یا شاید کاری نکرده داریم، وگرنه مگر می شود اوضاع به کام مان باشد! من از همان دسته آدمها هستم! از همان هایی که وقتی آرام می شوند، می ترسند! همیشه اینطور نبودم! با گذر از مسیر پر رنج زندگی و گذر از جاده های مبهم آن، به اینجایی که الان هستم، رسیدم.
🟡🟡از این مدل ترسها کم نیستند!
🟢آدمهایی که از آرامش می ترسند؛
🟣آدمهایی که از لذت بردن می ترسند؛
🟢آدمهایی که از عاطفه دیدن و دوست داشته شدن می ترسند؛
🟣آدمهایی که از عاشق شدن و وابستگی عاطفی می ترسند؛
🟢آدمهایی که از تنهایی می ترسند؛
🟣آدمهایی که از شاد بودن می ترسند؛
🟢آدمهایی که از آزادی تنهایی می ترسند؛
🟡🟡ما همه موجودی ترسو درون مان داریم ولی حتی از مواجه شدن با آن هم می ترسیم! خیلی از ما از مواجه شدن با خودِ واقعی مان می ترسیم و به همین خاطر همیشه سرِ خودمان را گرم می کنیم که سکوت درونی مان زیاد نشود و صدای بلند ترس هایمان را نشنویم! چون واقعا ترسناکند! و همین باعث می شود که به موجوداتی دوگانه تبدیل شویم که خیلی وقتها دنبال مقصودی می گردیم که با دست آن را پیش می کشیم و با پا آن را پس می کشیم! مثلا بی وقفه دنبال آرامش، لذت، آسودگی، رهایی، آزادی و … می گردیم، ولی وقتی پیدایش می کنیم، ناخودآگاه کاری می کنیم که آن را از بین ببریم!
👀چرا جای دور برویم! همین خودِ من:
تا دیروز نمی دانستم اینقدر از آرامش می ترسم! همین الان که دارم این متن را می نویسم هم می ترسم! ترس که نه، بهتر است بگویم “مضطربم”! این احساس صحیح تری است. من از بچگی عادت کرده ام و آموزش دیده ام که همیشه در حال انجام کار مفیدی باشم و کار مفید در ذهن من “درس خواندن” معنی شده است. یعنی من فقط وقتی آرامم که درس بخوانم! انگار که آن والدِ درونی من، فقط وقتی درس می خوانم مرا تأئید می کند و مهر “من خوب هستم” را به من هدیه می دهد. نتیجه چه می شود؟ حالا که پسرم هم به مهدکودک رفته و من وقت بیشتری برای خودم دارم و می توانم در کنار درس خواندن، کارهایی کنم که باعث آرامش روانم بشوند، مضطرب می شوم! نمی توانم کاری غیر از درس خواندن انجام دهم! رک و راست بگویم، نمی توانم کمی زنانگی کنم و لذت های بیشتری را بچشم و در نتیجه آرام باشم!
⁉️چرا؟
✅چون مغز من در کودکی اینطور برنامه ریزی شده است!
✅حالا روبروی خودم نشسته ام! دستهایم می لرزند! دهانم خشک شده وزبانم به کامم چسبیده است! قلبم مثل جوجه می زند! درست فهمیده اید! اضطراب دارم! چون پسرم به مهد کودک رفته است! وقتِ آزاد دارم و ذهنم یک روند دستور می دهد که درس بخوان! درس بخوان!
🔴اما من درس نمی خوانم. در عوض چراغ قوه ای برداشته ام و به نیمه تاریک وجودم نور انداخته ام تا ببینم این همه اضطراب دارد از کجا تغذیه می شود. دارم از احساساتم برای خودم و برای شما می نویسم و به خودم، به کودک زخمی درونم نزدیک شده ام که حالش را بپرسم! اما او به جای اینکه آرام شود، به شدت ترسیده است. چون عادت ندارد! پروسه خودشناسی و خودآگاهی همیشه همین است! مبهم، دردناک، اضطراب آور و در انتها آرامش بخش!
🚼به همین راحتی! کودک درونم ترسیده است، چون چیزی مثل همیشه نیست!
✅برای خودم و برای شما کل ماجرا را نوشتم که حس کنید که چقدر ایجاد یک تغییر که حتی با آگاهی هم هست، مشکل است!
🔅وقتی تصمیم به تغییر می گیریم، تمام دنیا (خودمان) روبرویمان می ایستد. اما این فاز باید بگذرد. باید با آن مقابله کنیم. باید آن را بشناسیم و خودمان را تا می توانیم نوازش کنیم. بلکه آشتی با کودک درونمان و نوازش کردنش را یاد بگیریم. تا به او یاد دهیم که الکی سالهای سال ترسیده و جایی قایم شده است. او از نوری که به او تابیده شده، ترسیده و این واکنش طبیعی هرکسی است که به یکباره نور زیادی در دنیای امن و تاریکِ اطرافش ببیند!
من هم با نوشتن این متن، همینجا، در کنار شما، دارم خودم را نوازش می کنم و به خودم یاد می دهم عیبی ندارد اگر ساعت هایی بنشینی، درس نخوانی، کاری نکنی، مفید نباشی و به علایقت برسی! عیبی ندارد اگر گاهی خسته شوی! اصلا همین هیچ کار نکردن ها، منابع آرامش زنانه هستند. منابعی ناشناسی که بی آنکه بدانیم، شروع به بازسازی روح و روان ما می کنند. با خودم با مهربانی حرف می زنم و می گویم تو هم آدمی و حق داری از زندگی ات، از بودنت، از حضورت در این دنیا لذت ببری. تو یک مادری ولی کسی حکمی نداده که مادر نباید به خودش هم برسد! این حکمی است که “خودت بر علیه خودت صادر کرده ای”!
من از ترس خودم در مورد آرامش نوشتم! از حالی که وقتی که آرامش را به دست می آورم، در درونم می گذرد. قصه مرا خواندید. قصه شما چیست؟ آیا شما همین لحظه که این متن را می خوانید، حس نمی کنید که تضادی دست و پاگیر و ترسی عمیق و ناشناس، دست و پایتان را بسته است؟ آیا شما از چیزی دلنشین نمی ترسید؟ از عشق، لذت، آرامش، موفقیت، بالندگی؟
حرف آخر:
ترسها موذی، ناشناس و دست و پاگیرند! با کمی نور، آنها را بشناسیم و از وجودمان بیرون شان کنیم.
تابان منتظر
روزهای آغازین زمستان ۱۳۹۹
[…] دوگانه ترس و آرامش […]